#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت9

رفتیم داخل.
رستوران خیلی شیک و لاکچری بود.
سانزو دستمو گرفت و و اونیکی دستشو گذاشت رو کمرم.
در گوشم گفت:عشق حال کن چون قراره یه مدت نتونی راه بری.
بدنم لرزید.
به سمت یه میز رفتیم.
چند نفر نشسته بودن.
یه دختر دیگه هم بود.
&هی داداش این دختره دیگه کیه؟
**فک کنم خواهرشه**
+هی بزارید بتمرگم
&دختر خوشگلیه به نظرم نباید گروگانش بگیری....
+تچ
&اه بیخیال
روبه ا/ت شد و گفت:اسم من سنجو و تو؟
ا/ت:اسم من ا/ت هست. خوشبختم.
سنجو:خب ات بگو ببینم داداشم باهات چیکار کرده؟!
**چی بگم؟! ** روبه سانزو کردم. یه ابروی تکون دادم
سانزو گفت:انقدر سوال نکن خودم میگم.
هممم نگاهی به بقیه انداختم... چرا همه دارن به من نگاه میکنن؟! یه جورایی خجالت کشیدم.
سنجو:هی چرا اینجوری نگاش میکنین! بیچاره خجالت میکشه. بسه....
دیدگاه ها (۰)

#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت10

#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت11

#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت8

کیساکی

سناریو سانزو

پارت 13 دیدم.... چند تا دختر روبه روم وایستادن یه دونه از او...

پارت ۹۵ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط